خاطرات استاد یعقوب قمری شریف آبادی

ادب گوسفند
يكي از شاگردان حضرت استاد كه به تحصيل علوم ديني اشتغال دارد، چندين مرتبه از حضور در محفل سراسر معنويت استاد، غفلت ورزيده و غيبت نمود. در اين مدت حوادث و اتفاقات گوناگوني براي او به وقوع پيوست كه به عقيده خود او همه آنها به خاطر بيتوجهي به محفل معنوي و عرفاني استاد بزرگوارش بوده است تا او متنبه گشته و از پوستين غفلت به درآيد.
يك روز كه از آن همه غيبت و سهلانگاري نادم و پشيمان گرديد، به منزل استاد رجوع نمود و از حضرتش سراغ گرفت. اهل خانه جواب دادند كه «ايشان در بيابان هستند». او غمگين و ناراحت از كردار خويش به سمت بيابان حركت كرد. وقتي آن استاد الهي را از دور مشاهده نمود از خوف، ترسي بر اندامش مستولي شد و قلبش به تپش افتاد. بغض گلويش را گرفته بود و قطرات اشك چشمانش را لبريز كرده بود. وقتي خدمت جناب استاد رسيد، پس از عرض ادب در نزديكي ايشان جلوس نمود. هرچقدر خواست نيت خود را مبني بر پشيماني از عملكرد خوش ابراز كند، نتوانست. اما سعي نمود تا با گريه به اين خواسته جامه عمل بپوشاند. مدتي بعد يكي ديگر از شاگردان حضرت استاد كه از محصلين علوم دانشگاهي است از دور نمايان شد. آنگاه كه به سوي استاد گام برميداشت اين فكر را در سر ميپرورانيد كه «آيا ميشود آقا كرامتي از خود نشان دهند تا بر اعتقاد و اطمينانم افزوده شود».
وقتي به حضرت ايشان رسيد، بعد از عرض سلام و احترام در كنار دوست خويش نشست. بعد از لحظاتي، سكوت جرأت آن را يافت تا در محضر آن صاحبدل عارف، رخ نشان دهد. اما پس از اندكي صداي گله گوسفني كه در صد متري آنها براي چرا به آنجا نزديك ميشد سكوت را شكست و نسيم كرامتي ديگر وزيدن گرفت. ناگاه گوسفندي درشت و جوان از ميان گله جدا شد و مستقيم به سوي حضرت استاد به راه افتاد. آنگاه كه نيمي از راه را پيمود، ايستاد و سرش را بالا گرفت و دقايقي چند به چهره استاد خيره ماند. سپس به حركت خويش ادامه داد تا اينكه در يكه متري ايشان توقف نمود و گردنش را بطرف جلو كشيد. جناب استاد دستان مباركشان را به سوي گوسفند دراز كردند. گوسفند نيز يكي دو قدم پا جلوتر نهاد و با لبانش به بازي كردن با دست ايشان مشغول شد. سپس شاگرد دانشجو گفت: «آقا چشمهايش را بنگريد، دارد اشك ميريزد»!.
پس از اين استاد سكوت را شكسته، خطاب به شاگردي كه به خاطر غيبتهاي خود سر ندامت را در آغوش گرفته بود، فرمودند: «اين گوسفند، هم از شما جوانتر است و هم عالمتر. زيرا مردم علاوه بر اينكه از شير آن بهرهمند ميگردند از ديگر بركات و منافعش نيز استفاده مطلوب ميبرند و عالم آن است كه بيشتر به ديگران منفعت برساند. ضمن آنكه ادب را بيشتر از شما رعايت كرده است، زيرا شما نشستهايد ولي او ايستاده است، درحاليكه اصلا برخورد و آشنايي قبلي با بنده نداشته است، ولي اينگونه مطيع و مؤدب ميباشد». بيش از بيست دقيقه حضرتش پيرامون آن گوسفند و نحوه رفتارش صحببت فرمودند و آن محصل علوم ديني را كه از لحاظ روحي متحول بود با سخنان دلنشين خود پند و موعظه ميدادند. عجيب اين است كه در تمام اين مدت آن گوسفند همانطور مؤدب ايستاده بود و همچنان اشك ميريخت. گويي سخنان ايشان را ميشنيد، ميفهميد و گريه ميكرد و چوپان گله با شگفتي اين منظره را از دور نظاره مينمود.
مدتي گذشت و چوپان گله گوسفندانش را جمعآوري كرد تا كمكم از آن منطقه برود، زيرا آفتاب ميرفت كمكم بساط خود را از زمين برچيند و روشنايي عالمتاب خود را در زير چتر تاريكي پنهان كند. اما موقعي كه اين گوسفند خواست حركت كند به گونهاي محضر استاد را ترك گفت كه پشتش به ايشان قرار نگرفت. ابتدا چندين متر به عقب قدم برداشت و بعد به صورت نيمرخ حركت كرد. در صورتي كه اگر ميخواست به طور معمولي خود را به گله برساند، بايستي پشت به استاد ميكرد. ولي به پهلو حركت نمود و در فاصله دور به گله پيوست. شاگرد ايشان كه آن همه ادب و متانت را از اين گوسفند مشاهده كرده بود از بيادبي خويش نسبت به حضرت استاد و سهلانگاري و سستي نسبت به شركت در آن جلسه معنوي خجل و شرمگين شد و لحظهاي گونههايش از باران اشك خالي نميگشت. سپس استاد خطاب به او فرمودند: «اين جريان براي اين بود كه شما متوجه شويد و از خواب غفلت بيدار شويد. شما ديديد كه اين گوسفند چقدر مؤدبانه اينجا را ترك نمود، شما نيز اگر مشكل داريد و براي مدتي قصد شركت در جلسه را نداريد، بايد مؤدبانه باشد. يعني قبلا با بنده مشورت كنيد و مرا در جريان كار خود بگذاريد تا مبادا به خاطر امور مادي و دنيوي از معنويات محروم شويد و از سلوك باز بمانيد. هرچند سالك عاشق هيچگاه مقام حضور در نزد استاد معنوي خود را با چيزي عوض نميكند».
در اين بين كه جناب استاد شاگرد خويش را نصيحت ميفرمودند، ديگر شاگرد ايشان به سخن آمده و نيت خويش را در لحظه آمدن به محضر آن حضرت آشكار ساخت و بواسطه اينكه كرامتي بديع را بروشني به نظاره نشسته بود به گريه افتاد و دقايقي چند اشك بر رخسارش جاري شد. اينگونه هر دو از بيتوجهي و غفلت خود به شدت پشيمان شده، با حالي منقلب اشك ريختند و دل خشكيدهشان را نرم ساختند و درون زنگار گرفتهشان را صيقل داده و جلا بخشيدند و دقايقي بعد، از آن محضر روحاني، سبكبار و مطمئن فارغ شدند.
برگرفته از كتاب سجده رمز خلاقيت عشق (نويسنده: علي نعيمالدّين خاني)
خاطرات معنوي و مشاهدات قلبي و باطني استاد يعقوب قمري شريف آبادي
کلیپ های تصویری
گلچینی از مجموعه سخنرانی های عارف هنرمند استاد یعقوب قمری شریف آبادی