سفر بزرگ

در یکی از سحرگاهان سال 1370، پس از عبادت و مناجات‌ سحرگاهی در عبادتگاه خصوصی خود، در عالم خلسه مشاهده کردم که این حقیر در یک حرم مطهّر و منوّر هستم. ناگهان دیدم همه زائران آرام‌آرام از حرم خارج می‌شوند و من به‌تنهایی نزدیک ضریح آن حرم نشسته بودم. دراین‌حال، خانم مؤمنه کامل و با حجابی را دیدم که از پشت ضریح با ظرفی پُر از شیرینی به سمت من آمد و تعارف کرد و من از توی آن ظرف، یک شیرینی برداشتم. سپس، آن خانم با حالت معنوی و روحانی خاصی به من گفت: «خودت را آماده کن برای سفری بزرگ.» آنگاه خطاب به جوانی که احساس می‌کردم خدمتکار اوست و خیلی مؤدب کنارش ایستاده بود و سینی چای در دست داشت، گفت: «حالا یك فنجان چای به ایشان بدهید.» و من چای را گرفتم و نوشیدم. چایی، به رنگ ارغوانی و با طعمی بسیار دلپذیر بود. وقتی آن چای را نوشیدم، حالت وجد و جذبه روحانی به من دست داد و با همان حال معنوی، از آن حرم معطّر نورانی خارج گردیدم و به سمت کوه روانه شدم.

play_circle_filled
pause_circle_filled
volume_down
volume_up
volume_off
به اشتراک بگذارید
keyboard_arrow_up
error: